بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
سوختم در تبی که از عشق است ... شعله در شعله در گلستانت! نفسم را شماره می کردم،نفست را شماره می دادی بیقرار شنیدنت بودم، مثل آواز عاشقانه ی قو روزها می گذشت و از تقویم آنچه می ماند چند کاغذ بود من که کفر برادرانم را مثل پیراهنی در آوردم دل و دینی نداشتم هرگز، که نماز تو را اقامه کند من ِ لیلی برات مجنونم ... من ِ مجنون برات می میرم من حسودم حسود ... آری! -عشق- این بلا را سر من آورده می رسد یا نمی رسد روزی، که تو مال خودِ خودم باشی!؟ کاش آن سوزنی که مدتهاست، توی انبار کاه جا مانده " مریم پیله ور "
مثل رسم خدا و ابراهیم... مثل گنجشک ؛ زیر بارانت
حسِ پس لرزه های بم را داشت، دیدن دست های لرزانت
شعر می خواندی و به شور غزل، تار می زد دل پریشانت
هفته وماه وسال من شده بود دست مرداد و چشم آبانت!
با کدام آیه قبله ات خواندم؟! به چه وردی شدم مسلمانت؟!
تو چگونه خدای من شده ای !؟ ... با دو گوی سیاه شیطانت!
قصه ی عاشقانه ای داری ، مثل "ابسال" با "سلامان"ت !
قلبم آشوب می شود وقتی دست های کسی به دستانت......
طالع ما دو تا یکی بشود ، شکل یک قلب کنج فنجانت...
با سر انگشت یک پری می دوخت،دست های مرا به دامانت...
Design By : Pichak |