سفارش تبلیغ
صبا ویژن































بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

برای سحر عزیزم:

Every time we embrace;I go to that for away place;
when we jast walk hand to hand. I am in never , never land .
Whenever I look into your eyes , I begin to get butterflies .
 Then my heart skipe a beat.You are always in my mind ,
 your face is all it can find. I think about you every day ;

and know it’ll work out somehow , someway.
Some say we’re dumb and foolish. Some say we should do as

we wish  but all my heart could ever do .
Is tell you that I’ll always love you.






نوشته شده در سه شنبه 88/12/4ساعت 11:12 عصر توسط نازنین نظرات ( ) |

شاعر که شدم نردبانی بر می دارم ، پای پنجره ی پرسه های پسین پروانه می گذارم و به سکوت سلام آن روزها سرک می کشم.

 شاعر که شدم می آیم کنار کوچه ی کبوترها ، تاریخ یادگاری دیوار را پر رنگ می کنم و می روم.

شاعر که شدم سیم های ستارم را به سبزه های سبز ده گره می زنم و آرزو می کنم آهنگ پاک صدای تو را بشنوم؛شاید که شاعری تنها راه رسیدن به دیار رویا و کوچه های خیس کودکی است

نوشته شده در سه شنبه 88/12/4ساعت 9:41 عصر توسط نازنین نظرات ( ) |

حدس می زدم شبی مرا جواب می کنی
و قصر کوچک دل مرا خراب می کنی

سر قرار عاشقی همیشه دیر کرده ای
ولی برای رفتنت عجب شتاب می کنی

من از کنار پنجره تو را نگاه می کنی
و تو به نام دیگری مرا خطاب می کنی

چه ساده در ازای یک نگاه پاک و ماندنی
هزار مرتبه مرا ز خجلت آب می کنی

به خاطر تو من همیشه با همه غریبه ام
تو کمتر از غریبه ای مرا حساب می کنی

و کاش گفته بودی از همان نگاه اولت
که بعد من دوباره دوست انتخاب می کنی


نوشته شده در سه شنبه 88/12/4ساعت 9:38 عصر توسط نازنین نظرات ( ) |

Design By : Pichak