سفارش تبلیغ
صبا ویژن































بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

گاهی اوقات یک سئوال به ظاهر ساده ، روزها ذهنت رو به خودش مشغول می کنه و در آخر ... هیچی!

استاد ، روی تخته ، سه تا سئوال می نویسه و می گه جلسه بعد این 3 سئوال رو جواب بدید و بیارید . اولین سئوال هم اینه که : در کدام نقطه از زندگی هستی؟

خنده ام می گیره به این سئوال. کدوم زندگی؟! دلم می خواد بگم : استاد شما زندگی رو تعریف کن ، تا من بگم تو کدوم نقطه اش ایستادم. دلم می خواد بگم : ما هنوز تو تعریف زندگی موندیم، چه برسه به اینکه بخوایم نقطه هاشو بشناسیم. بابا! نیچه و شوپنهاور هم تو تعریف زندگی موندن و با یه جمله ی «زندگی فی نفسه زندگیست» از زیر بار مسئولیت همه چی دررفتن. استاد جان!!! خانه از پای بست ویران است. باور کن!

روزها می گذره و هنوز جوابی برای این سئوال پیدا نکردم. اصلا بر فرض اینکه پذیرفتم زندگی فی نفسه زندگیست! بر فرض اینکه زندگی همین صبح رو به شب رسوندن ها و و شب رو به صبح رسوندن ها باشه؛ من توی کدوم نقطه ام؟! یاد حافظ می افتم :

در دایره قسمت ، ما نقطه ی تسلیمیم / لطف آنچه تو اندیشی ،حکم آنچه تو فرمایی

شاید جواب همین باشه : من در نقطه تسلیم زندگی ای قرار دارم که فی نفسه زندگیست!

استاد جان! کاش اون روزی که دارم جواب ها رو روی یک کاغذ می نویسم حوصله شو داشته باشم که بنویسم : اولا الکیفیة مجهولة و السئوال عنه بدعة ! دوما گیرم که زندگی ای باشه و نقطه ای ! گاهی یک نقطه اشتباهی هم پیدا می شه خوب! من همون نقطه ی اشتباهم توی یک سطر از زندگی. نقطه ای که فقط با لاک غلط گیر پاک می شه. من همون غلطم. خود ِ خود ِ همون نقطه ی اشتباهی! شما به بزرگی خودت ببخش


نوشته شده در شنبه 89/12/28ساعت 6:35 عصر توسط نازنین نظرات ( ) |

وقتی تو نیستی
شادی کلام نا مفهومی است
و دوستت دارم رازی است
که در میان حنجره ام دق می کند
وقتی تو نیستی
من فکر می کنم تو آنقدر مهربانی
که توپ های کوچک بازی
تصویر های صامت دیوار
و اجتماع شیشه ای فنجان ها ؛ حتی
از دوری تو رنج می کشند
و من چگونه نگیرد دلم؟
اینجا که ساعت و آیینه و هوا
به تو معتادند

                                   حسین منزوی


نوشته شده در شنبه 89/12/28ساعت 6:34 عصر توسط نازنین نظرات ( ) |

Design By : Pichak