سفارش تبلیغ
صبا ویژن































بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

باز در کلبه تنهایی خویش ،‌عکس تو روی مرا ابری کرد
عکس تو خنده به لب داشت ولی،اشک چشمان مرا جاری کرد


نوشته شده در شنبه 88/6/21ساعت 2:2 صبح توسط نازنین نظرات ( ) |

دل من تنگ تر از غنچه و تنگ تر از مشت گره کرده توست
دل من تنگ تر از دل آن ماهی حوض
دل من تنگ تر از این همه بغض
دل من در پی چشمان و نگاه تر توست
دل من عاشق آن راز نگاه و لب توست
و کجاست آن دل و دست؟
و کجاست آن دل مست؟
و کجاست آن همه احساس تو و بودن من؟


نوشته شده در شنبه 88/6/21ساعت 2:1 صبح توسط نازنین نظرات ( ) |

تنها نشسته ای... چای می نوشی...و سیگار می کشی.
هیچ کس تو را به یاد نمی آورد!!!
این همه آدم روی کهکشان به این بزرگی و تو حتی آرزوی یکی نبودی!!!


نوشته شده در شنبه 88/6/21ساعت 1:59 صبح توسط نازنین نظرات ( ) |

مقصر تو نبودی !‌ عاشقی یاد گرفتنی نیست. هیچ مادری گریه را به کودکش یاد نمی دهد.عاشق که بودی ، دست کم، تشری که با نگاهت می زدی دل آدم را پاره نمی کرد.مهم نیست. من که برای معامله نیامده ام. اصلا مهم این است که تمام راه ها به تو ختم می شوند و تو در جیب هایت هنوز تکه هایی از بهشت را پنهان کرده ای.نوشتن فقط بهانه است که با تو باشم؛ اگر چه این واژه های نخ نما قابل تو را ندارد.


نوشته شده در شنبه 88/6/21ساعت 1:57 صبح توسط نازنین نظرات ( ) |

آسمان گم در مه!مهربان بیش از حد!
ناگهان طولانی ! مکث سرکش ممتد!
نیستی ولی هستی ، مثل موج با ماهی
با تو اوج می گیرم ،‌مثل قایقی در مد
از چه می هراسانیم؟سرنوشت موج این است
تا به ساحلی دیگر ، بی قرار و بی مقصد
روزگار غمگینی است، بی بهانه می خندی
خنده ها ولی انگار از غمت نمی کاهد
داستان تکراری،صبح و ظهر و بعدازظهر
 آخرش چه خواهد شد؟هیچ کس نمی داند
چیزهایی از دیروز، جان سپرده بر دستت
خاطرات بی برگشت،رفت های بی آمد!!!


نوشته شده در شنبه 88/6/21ساعت 1:55 صبح توسط نازنین نظرات ( ) |

یک شاخه رز،یک شعر،یک لیوان چایی
آنقدر اینجا می نشینم تا بیایی
از بس که بعد از ظهر ها فکر تو بودم
حالا شدم یک مرد مالیخولیایی
بعد از تو خیلی زندگی خاکستری شد
رنگ روپوش بچه های ابتدایی
یک روز من را می کشی با چشمهایت
اینجا پر است از این رمان های جنایی
ای کاش می شد آخرش مال تو بودم
مثل تمام فیلم های سینمایی
حالا که هی تجدید چشمان تو هستم
می بینمت در امتحانات نهایی
اما نه ! مدت هاست بر این میز مانده است
یک شاخه رز،یک شعر،یک لیوان چایی


نوشته شده در شنبه 88/6/21ساعت 1:52 صبح توسط نازنین نظرات ( ) |

سهم من از تمام این دنیا،یک دریچه به نام تنهایی است
برو ای عشق راحتم بگذار،شانه های تو هم مقوایی است
دیگر از هر چه دست،هر چه سلام،دیگر از هر چه دوست می ترسم
آری ای عشق از تو و هر چه نام تو روی اوست می ترسم
هر که آمد نجیب مثل نسیم،روح سرگشته مرا آزرد
ذره ذره شبیه طوفان شد،کاغذک های باورم را برد
من به اندازه غزل هایم،ساده و ناشناس و دلتنگم
و به جرم جنون یک رنگی،همه شهر می زند سنگم
خنجرستان رنگ شهر من است،باید اینجا به اشک تکیه دهم
و در این ازدهام بی دردان،دل خود را به درد هدیه دهم
آسمان!ای سخاوت آبی !‌ با توام ای بلند آبی پوش
گم شدم در سیاهی مطلق، یک ستاره به قلب من بفروش


نوشته شده در شنبه 88/6/21ساعت 1:48 صبح توسط نازنین نظرات ( ) |

Design By : Pichak