سفارش تبلیغ
صبا ویژن































بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

امروز تولد یکی از بهترین دوست های منه. یکی از بهترین دوست ها که در طول 2 سال تحصیلی، هر روز و هر لحظه، پشت یک نیمکت می نشستیم. پشت همون نیمکت هایی که خاطره های با ارزش زیادی روش کنده کاری شده.نیمکت هایی که فقط وقتی روی صندلی های تک نفره می شینی قدرشون رو می دونی. صندلی هایی که نمی شه روش لم بدی و به بقل دستی ات نگاه کنی چون در واقع هیچ کس کنارت نیست. و تنهای تنهایی.

سحر خانوم! رفیق شفیق! تولدت مبارک !!! امیدوارم... امیدوارم که ... یک سال دیگه و اگه توقع زیادیه فقط یک ماه دیگه ، کنار هم ، روی یک نیمکت بشینیم. من بگم خط فاصله . تو بگی آندر لاین و بعد قاه قاه بخندیم. اونقدر که از چشمامون اشک جاری بشه. تو به بهاره بگی «نازنین الان غرش می کنه » و من رو در اوج عصبانیت به خنده بندازی! که با هم عکسای کتاب جغرافیا رو نگاه کنیم و کنارش یه چیزایی بنویسیم! که مثل دیوانه ها ورق های کتابمون رو پاره پاره کنیم. که روی یه برگه امتحان انگلیسی بدیم. که با هم به لیدیز اند جنتلمنز گفتن های خانوم صیادی بخندیم. که با هم تصمیم بگیریم تو با ماشین ژیان، بری اندونزی و ...!

امیدوارم که من رو ببخشی. بابت تمام ساعت ها و لحظه هایی که تنهات گذاشتم. بابت اینکه هیچ وقت یاد نگرفتم مثل تو کسی رو دوست داشته باشم و تنها چیزی که یاد گرفتم نگران دیگران بودنه. بابت اینکه وقتی ناراحت بودی ، نمی دونستم چی بگم که آرامش پیدا کنی؟! اینکه هر وقت نگات کردم ،چشمات رو از من دزدیدی. اینکه .... خیلی چیزای دیگه!!! مثلا اینکه روز تولدت رو کنارت نیستم.یا اینکه به جای کادوی تولد ، یه مشت خاطره بهت هدیه می دم.

می خواستم یه شعر بنویسم. اما هر کاری کردم ، نشد!! چون ابعاد محبت و دوستی تو، توی قافیه و ردیف هیچ شعری جا نمی شه! به قول شاعر :

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها

عاقبت با قلم شرم نوشتند : نشد!!!


تولدت مبارک

89/3/23


 


نوشته شده در یکشنبه 89/3/23ساعت 12:19 صبح توسط نازنین نظرات ( ) |

چه کسی خواهد دید؟ مُردنم را بی تو!
گاه می اندیشم، خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟
آن زمان که خبر مرگ مرا می شنوی
روی خندان تو را کاشکی می دیدم
شانه بالا زدنت را بی قید
و تکان دادن دستت که مهم نیست زیاد
و تکان دادن سر
راستی...!
چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد ؟!!



نوشته شده در پنج شنبه 89/3/6ساعت 12:53 صبح توسط نازنین نظرات ( ) |

امانوئل بورنوف

کارگر تنظیم کار در «هربلی» (ناحیه سن واواز) بود. در اوایل ژوئن 1894 متولد شد. در 29 نوامبر 1943 دستگیر گردید. در 21 آوریل 1944 تیر باران شد.

 

21 آوریل 1944

زن عزیز و کودکان عزیزم.

آخرین نامه خود را برایتان می نویسم زیرا همین الان به ما اطلاع دادند که درخواست تجدید نظرمان پذیرفته نشده است و در ساعت سه بعد از ظهر امروز تیر باران خواهیم شد. اما باید خیلی با شهامت بود. مخصوصا تو عزیزم زیرا تو دو فرزند عزیز داری که هنوز بزرگ نشده اند و آنها هنوز خیلی به تو احتیاج دارند. آنها را خوب بزرگ کن و برای این منظور لازم است که تو شهامت خود را حفظ کنی و از خودت به خوبی مراقبت کنی تا نیرومند باشی.

طبعا لازم خواهد بود که تو به کار خانه بروی و کار کنی و ناچار خواهی بود که کار منزل را رها کنی زیرا تو را خیلی خسته خواهد کرد.

کندو های عسلم را با وسایل دیگرم بفروش. این کار مقداری پول برایت فراهم خواهد کرد اما آن را از 25 تا 30 هزار فرانک کمتر نفروشی.

عزیزم باز هم برایت تکرار می کنم که خیلی با شهامت باش.

من هم با شهامت هستم. مرگ مرا نمی ترساند.

تو به فرزندانمان خواهی گفت که آنها را بسیار دوست می داشتم. ایده آل من به خاطر آنها بود و به خاطر این بود که بعد ها آنها کاملا خوشبخت باشند.

همچنین به آنها بگو که من بدون ترس و بدون کوچکترین ضعفی مانند یک کمونیست واقعی مردم.

همچنین آخرین سلام یک کمونیست را به تمام دوستانمان برسان.

زن عزیزم ، همه خانواده را به جای من خواهی بوسید. مادربزرگ ، گودین ، ژان و همه را.

و تو عزیزم ، آخرین بوسه هایم را برای تو و برای کودکان عزیزم می فرستم.

شهامت ؛ شهامت ؛ مثل من باشید. مبارزه برای شما پایان نیافته است.

هزاران بوسه گرم
آمانوئل    

عزیزم وقتی که خبر اعدام من رسما به تو رسید باید به بیمه رجوع کنی و حق بیمه عمر مرا دریافت داری و این خود برایت کمکی خواهد بود.

باز هم بوسه های گرم برای هر سه شما.

شما را دوست می دارم.

 


 

 



از کتاب «نامه های تیر باران شده ها» مترجم : محمود تفضلی


نوشته شده در چهارشنبه 89/3/5ساعت 11:12 عصر توسط نازنین نظرات ( ) |

بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد
سارا به سین سفره مان ایمان ندارد
بعد از همان تصمیم کبری ، ابرها هم
یا سیل می بارد و یا باران ندارد
انگار بابا همکلاس اولی هاست
هی می نویسد این ندارد آن ندارد
بنویس کی آن مرد در باران می آید؟
این انتظار خیسمان پایان ندارد؟
ایمان! برادر گوش کن. نقطه سر خط
بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد



نوشته شده در چهارشنبه 89/3/5ساعت 10:58 عصر توسط نازنین نظرات ( ) |

Design By : Pichak