سفارش تبلیغ
صبا ویژن































بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست می دارم.
آینه ها و شب پره های مشتاق را به من بده
روشنی و شراب را
آسمان بلند و کمان گشاده ی پل
پرنده ها و قوس و قزح را به من بده
و راه آخرین را
در پرده ای که می زنی مکرر کن.
در فراسوی مرزهای تن ام 
تو را دوست می دارم.
در آن دور دست بعید
که رسالت اندامها پایان می پذیرد.
و شعله و شور تپش ها و خواهش ها
به تمامی 
فرو می نشیند.
و هر معنا قالب لفظ را وامی گذارد
چنان چون روحی 
که جسد را در پایان سفر
تا به هجوم کرکس های پایانش وا نهد...

در فراسو های عشق...
تو را دوست می دارم
در فراسو های پرده و رنگ.
در فراسو های پیکر هایمان

با من وعده ی دیداری بده...

                                           "احمد شاملو"


نوشته شده در یکشنبه 92/8/19ساعت 9:17 عصر توسط نازنین نظرات ( ) |

سفر به خیر گل من که می روی با باد

ز دیده می روی اما نمی روی از یاد

 کدام دشت و دمن؟یا کدام باغ و چمن؟

کجاست مقصدت ای گل ؟ کجاست مقصد باد؟

مباد بیم خزانت که هر کجا گذری

هزار باغ به شکرانه ی تو خواهد زاد

خزان عمر مرا داشت در نظر دستی

 که بر بهار تو نقش گل و شکوفه نهاد

تمام خلوت خود را اگر نباشی تو

به یاد سرخ ترین لحظه ی تو خواهم داد     

 تو هم به یاد من او را ببوس اگر گذرت

 به مرغ خسته پر دلشکسته ای افتاد

غم «چه می شود» از دل بران که هر دو عنان

سپرده ایم به تقدیر «هر چه بادا باد»

 بیایم از پی تو گردباد اگر نبرد

 مرا به همره خود سوی نا کجا آباد

 

 

حسین منزوی


نوشته شده در یکشنبه 92/8/5ساعت 4:43 عصر توسط نازنین نظرات ( ) |

Design By : Pichak