سفارش تبلیغ
صبا ویژن































بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

گزیدم از میان مرگ ها ، این گونه مردن را :

تو را چون جان فشردن در بر، آن گه جان سپردن را

خوشا از عشق مردن در کنارت ، ای که طعم تو

طراوت می دهد حتّی شرنگ تلخ مردن را

چه جای شکوه از اندوه تو ؟ وقتی دوست تر دارم

من از هر شادی دیگر ، غم عشق تو خوردن را

تو آن تصویر جاویدی که حتّی مرگ جادویی

نداند نقشت از ضمیر ِ لوح من ، سِتردن را

کنایت بر فراز دار زد ، جان بازی منصور

که اوج این است ، این ! در عشق بازی پا فشردن را

« سیزیف » آموخت از من در طریق امتحان ، آری !

به دوش خسته ، سنگ سرنوشت خویش بردن را

مرا مردن بیاموز و به این افسانه پایان ده

که دیگر بر نمی تابد دلم ، نوبت شمردن را

کجایی ای نسیم نا بهنگام ! ای جوان مرگی !

که نا خوش دارم از باد زمستانی ، فسردن را


 

حسین منزوی


نوشته شده در دوشنبه 91/9/6ساعت 1:44 صبح توسط نازنین نظرات ( ) |

Design By : Pichak