بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
با خود چه کرده ای؟ تنهاییت برای من... غصه هایت برای من... همه بغض ها و اشک هایت برای من... تو فقط بخند برایم... بخند کاش اینجا بودی! به روی ما نگاه خدا خنده می زند پیشانی ار زداغ گناهی سیه شود ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع ماییم... ما که طعنه ی زاهد شنیده ایم آن آتشی که در دل ما شعله می کشید بگذار تا به طعنه بگویند مردمان (فروغ فرخزاد) باور نداشتم که گل آرزوی من می بینمت هنوز به دیدار واپسین بیچاره دل! خطای تو در چشم او نکوست بر گور عشق خویش شباهنگ ماتمم پاداش آن صفای خدایی که در تو بود دیگر ز پا فتاده ام ای ساقی اجل مادر نگاه خسته و تاریکت دردا که از غبار کدورت ها آرام خنده می زنی و می دانم تلخ است این سخن که به لب دارم چون شعله ای که شمع به سر دارد شرمنده من به پای تو می افتم (دکتر علی شریعتی) برای سحر عزیزم: Every time we embrace;I go to that for away place; and know it’ll work out somehow , someway. we wish but all my heart could ever do . شاعر که شدم نردبانی بر می دارم ، پای پنجره ی پرسه های پسین پروانه می گذارم و به سکوت سلام آن روزها سرک می کشم. شاعر که شدم می آیم کنار کوچه ی کبوترها ، تاریخ یادگاری دیوار را پر رنگ می کنم و می روم. حدس می زدم شبی مرا جواب می کنی سر قرار عاشقی همیشه دیر کرده ای من از کنار پنجره تو را نگاه می کنی چه ساده در ازای یک نگاه پاک و ماندنی به خاطر تو من همیشه با همه غریبه ام و کاش گفته بودی از همان نگاه اولت لطفا نظر بدید یادتون نره ها!!!!!!!!!!! شد کوچه به کوچه جستجو عاشق او
هر روز و هر لحظه
نگرانت می شوم که چه می کنی؟!
غصه هایت را کجا دفن می کنی؟!
تنهاییت را با که قسمت می کنی؟!
اشک هایت را روی کدام کویر می باری؟!
کدام گل را سیراب می کنی؟!
با من چه کرده ای؟!
می خواهم فریاد بزنم:
آنقدر بلند تا لب های خشکیده ام آب شوند
آنقدر بلند تا ابر ها اشک شوق بریزند
و کوچه ها عاشق شوند...
کاش بودی و سکوت می کردی!
کاش بودی و ...
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگویی خدا ، خدا!
بر رویمان ببست به شادی در بهشت
او می گشاید...او که از لطف و صفای خویش
گویی که خاک طینت ما را ز غم سرشت
ماییم...ما که جامه ی تقوا دریده ایم
زیرا درون جامه به جز پیکر فریب
از هادیان راه حقیقت ندیده ایم!
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود
دیگر به ما که سوخته ایم از شرار عشق
نام گناهکاره ی رسوا نداده بود
در گوش هم حکایت عشق مدام ما
«هرگز نمیرد آنکه زنده شد دلش به عشق
ثبت است در جریده ی عالم دوام ما»
با دست نازنین تو بر خاک اوفتد
با این همه هنوز به جان می پرستمت
بالله ،اگر که عشق ،چنین پاک اوفتد
گریان درآمدی که:«فریدون خدا نخواست»
غافل که من به جز او خدایی نداشتم
اما دریغ و درد نگفتی چرا نخواست
گوید به من:«هر آنچه که او کرد خوب کرد»
فردای ما نیامد و خورشید آرزو
تنها سپیده ای زد و آنگه ... غروب کرد
دانی چرا نوای عزا سر نمی کنم؟
تو صحبت محبت من باورت نبود
من ترک دوستی ز تو باور نمی کنم
این واپسین ترانه تو را یادگار باد
ماند به سینه ام غم تو یادگار تو
هرگز غمت مباد و خدا با تو یار باد
جان تشنه ام، بریز به کامم شراب را
ای آخرین پناه من، آغوش باز کن
تا ننگرم پس از رخ او آفتاب را.
با من هزار گونه سخن دارد
با صد زبان به گوش دلم گوید
رنجی که خاطر تو ز من دارد
ابری به روی ماه تو می بینم
سوزد چو برق خرمن جانم را
سوزی که در نگاه تو می بینم
در سینه ات کشاکش طوفان است
لبخند دردناک تو ای مادر
سوزنده تر از اشک یتیمان است
مادر بلای جان تو من بودم
اما تو ای دریغ، گمان بردی
فرزند مهربان تو من بودم
دائم ز جسم و جان تو کاهیدم
چون بت تو را شکستم و شرمم باد
با آنکه چون خدات پرستیدم
چون بر دلم ز ریشه گنه باری است
مادر بلای جان تو من بودم
این اعتراف تلخ گنه باری است!!!
when we jast walk hand to hand. I am in never , never land .
Whenever I look into your eyes , I begin to get butterflies .
Then my heart skipe a beat.You are always in my mind ,
your face is all it can find. I think about you every day ;
Some say we’re dumb and foolish. Some say we should do as
Is tell you that I’ll always love you.
و قصر کوچک دل مرا خراب می کنی
ولی برای رفتنت عجب شتاب می کنی
و تو به نام دیگری مرا خطاب می کنی
هزار مرتبه مرا ز خجلت آب می کنی
تو کمتر از غریبه ای مرا حساب می کنی
که بعد من دوباره دوست انتخاب می کنی
شد با غم و غصه رو به رو عاشق او
پایان حکایتم شنیدن دارد
من عاشق او بودم و او عاشق او
Design By : Pichak |