سفارش تبلیغ
صبا ویژن































بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

با خود چه کرده ای؟
       هر روز و هر لحظه     
                نگرانت می شوم که چه می کنی؟!
                       غصه هایت را کجا دفن می کنی؟!
          تنهاییت را با که قسمت می کنی؟!
                     اشک هایت را روی کدام کویر می باری؟!
                               کدام گل را سیراب می کنی؟!
با من چه کرده ای؟!
                         می خواهم فریاد بزنم:

تنهاییت برای من...

غصه هایت برای من...

همه بغض ها و اشک هایت برای من...

تو فقط بخند برایم... بخند
        آنقدر بلند تا لب های خشکیده ام آب شوند
               آنقدر بلند تا ابر ها اشک شوق بریزند
                                     و کوچه ها عاشق شوند...

کاش اینجا بودی!
       کاش بودی و سکوت می کردی!
                                کاش بودی و ...

 

 


نوشته شده در یکشنبه 89/1/22ساعت 11:52 عصر توسط نازنین نظرات ( ) |

به روی ما نگاه خدا خنده می زند
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم

پیشانی ار زداغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگویی خدا ، خدا!

ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع
بر رویمان ببست به شادی در بهشت
او می گشاید...او که از لطف و صفای خویش
گویی که خاک طینت ما را ز غم سرشت

ماییم... ما که طعنه ی زاهد شنیده ایم
ماییم...ما که جامه ی تقوا دریده ایم
زیرا درون جامه به جز پیکر فریب
از هادیان راه حقیقت ندیده ایم!

آن آتشی که در دل ما شعله می کشید
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود
دیگر به ما که سوخته ایم از شرار عشق
نام گناهکاره ی رسوا نداده بود

بگذار تا به طعنه بگویند مردمان
در گوش هم حکایت عشق مدام ما
«هرگز نمیرد آنکه زنده شد دلش به عشق
ثبت است در جریده ی عالم دوام ما»

(فروغ فرخزاد)


نوشته شده در یکشنبه 89/1/22ساعت 11:45 عصر توسط نازنین نظرات ( ) |

باور نداشتم که گل آرزوی من
با دست نازنین تو بر خاک اوفتد
با این همه هنوز به جان می پرستمت
بالله ،اگر که عشق ،چنین پاک اوفتد

می بینمت هنوز به دیدار واپسین
گریان درآمدی که:«فریدون خدا نخواست»
غافل که من به جز او خدایی نداشتم
اما دریغ و درد نگفتی چرا نخواست

بیچاره دل! خطای تو در چشم او نکوست
گوید به من:«هر آنچه که او کرد خوب کرد»
فردای ما نیامد و خورشید آرزو
تنها سپیده ای زد و آنگه ... غروب کرد

بر گور عشق خویش شباهنگ ماتمم
دانی چرا نوای عزا سر نمی کنم؟
تو صحبت محبت من باورت نبود
من ترک دوستی ز تو باور نمی کنم

پاداش آن صفای خدایی که در تو بود
این واپسین ترانه تو را یادگار باد
ماند به سینه ام غم تو یادگار تو
هرگز غمت مباد و خدا با تو یار باد

دیگر ز پا فتاده ام ای ساقی اجل
جان تشنه ام، بریز به کامم شراب را
ای آخرین پناه من، آغوش باز کن
تا ننگرم پس از رخ او آفتاب را.

(فریدون مشیری)


نوشته شده در یکشنبه 89/1/22ساعت 11:43 عصر توسط نازنین نظرات ( ) |

مادر نگاه خسته و تاریکت
با من هزار گونه سخن دارد
با صد زبان به گوش دلم گوید
رنجی که خاطر تو ز من دارد

دردا که از غبار کدورت ها
ابری به روی ماه تو می بینم
سوزد چو برق خرمن جانم را
سوزی که در نگاه تو می بینم

آرام خنده می زنی و می دانم
در سینه ات کشاکش طوفان است
لبخند دردناک تو ای مادر
سوزنده تر از اشک یتیمان است

تلخ است این سخن که به لب دارم
مادر بلای جان تو من بودم
اما تو ای دریغ، گمان بردی
فرزند مهربان تو من بودم

چون شعله ای که شمع به سر دارد
دائم ز جسم و جان تو کاهیدم
چون بت تو را شکستم و شرمم باد
با آنکه چون خدات پرستیدم

شرمنده من به پای تو می افتم
چون بر دلم ز ریشه گنه باری است
مادر بلای جان تو من بودم
این اعتراف تلخ گنه باری است!!!

(دکتر علی شریعتی)


 



نوشته شده در یکشنبه 89/1/22ساعت 11:27 عصر توسط نازنین نظرات ( ) |

برای سحر عزیزم:

Every time we embrace;I go to that for away place;
when we jast walk hand to hand. I am in never , never land .
Whenever I look into your eyes , I begin to get butterflies .
 Then my heart skipe a beat.You are always in my mind ,
 your face is all it can find. I think about you every day ;

and know it’ll work out somehow , someway.
Some say we’re dumb and foolish. Some say we should do as

we wish  but all my heart could ever do .
Is tell you that I’ll always love you.






نوشته شده در سه شنبه 88/12/4ساعت 11:12 عصر توسط نازنین نظرات ( ) |

شاعر که شدم نردبانی بر می دارم ، پای پنجره ی پرسه های پسین پروانه می گذارم و به سکوت سلام آن روزها سرک می کشم.

 شاعر که شدم می آیم کنار کوچه ی کبوترها ، تاریخ یادگاری دیوار را پر رنگ می کنم و می روم.

شاعر که شدم سیم های ستارم را به سبزه های سبز ده گره می زنم و آرزو می کنم آهنگ پاک صدای تو را بشنوم؛شاید که شاعری تنها راه رسیدن به دیار رویا و کوچه های خیس کودکی است

نوشته شده در سه شنبه 88/12/4ساعت 9:41 عصر توسط نازنین نظرات ( ) |

حدس می زدم شبی مرا جواب می کنی
و قصر کوچک دل مرا خراب می کنی

سر قرار عاشقی همیشه دیر کرده ای
ولی برای رفتنت عجب شتاب می کنی

من از کنار پنجره تو را نگاه می کنی
و تو به نام دیگری مرا خطاب می کنی

چه ساده در ازای یک نگاه پاک و ماندنی
هزار مرتبه مرا ز خجلت آب می کنی

به خاطر تو من همیشه با همه غریبه ام
تو کمتر از غریبه ای مرا حساب می کنی

و کاش گفته بودی از همان نگاه اولت
که بعد من دوباره دوست انتخاب می کنی


نوشته شده در سه شنبه 88/12/4ساعت 9:38 عصر توسط نازنین نظرات ( ) |

لطفا نظر بدید

 

یادتون نره ها!!!!!!!!!!!


نوشته شده در شنبه 88/9/28ساعت 2:5 صبح توسط نازنین نظرات ( ) |

 

 

 

 

 

 

 


نوشته شده در شنبه 88/9/28ساعت 2:2 صبح توسط نازنین نظرات ( ) |

شد کوچه به کوچه جستجو عاشق او
شد با غم و غصه رو به رو عاشق او
پایان    حکایتم    شنیدن    دارد
من عاشق او بودم و او عاشق او


نوشته شده در شنبه 88/9/28ساعت 1:30 صبح توسط نازنین نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9   10      >
Design By : Pichak