بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

چشم و چراغ این همه شهریور!چشمت که باز از غم من تر شد؟!
دنیای من بدون تو یعنی مرگ - حیف این دقیقه نیز که پرپر شد


آن روز ها حوالی فروردین دنیای من وسیع تر از این بود
خاتون !کدام پنجره نفرین کرد کاینگونه شادمانی ام آخر شد

هی ریشه زد درخت تمنایت ،هی برگ و بار داد ، ندانستیم
اینگونه سایه بر همه چیز انداخت اینگونه آن درخت تناور شد

آنقدر آفتاب نگاه تو بر دستهای یخ زده ام تابید
تا دفترم که مشتی رخوت بود لبریز از جنون مصور شد

**
دیروز دیدمت که دلت تنگ است با واژه ها مجاب نخواهی شد
زان روزهای بد که نبودی تو، تنهایی ام هزار برابر شد

**
سرد است ای پرنده ی معصومم حالا ببند چشم قشنگت را
شاید که خواب مرهم دردی بود، شاید که صبح حال تو بهتر شد


بابک دولتی


نوشته شده در یکشنبه 91/6/5ساعت 9:57 صبح توسط نازنین نظرات ( ) |

حس و حال این روزهایم را منزوی مدت ها پیش غزل کرده است!!!

امشب به یادت پرسه خواهم زد غریبانه
در کوچه های ذهنم-اکنون بی تو ویرانه-

پشت کدامین در کسی جز تو تواند بود؟
ای تو طنین هر صدا و روح هر خانه!

اینک صعودم تا به اوج عشق ورزیدن
با هر صعود جاودان پیوند پیمانه

امشب به یادت مست مستم تا بترکانم
بغض تمام روزهای هوشیارانه

بین تو و من این همه دیوار و من با تو؛
کز جان گره خورده ست این پیوند جانانه

چون نبض من در هستی ام پیچیده می آیی
گیرم که از تو بگذرم سنگین و بیگانه

گفتم به افسونی تو را آرام خواهم کرد
عصیانی من! ای دل! ای بیتاب دیوانه!

امشب ولی می بینمت دیگر نمی گیرد
تخدیر ِهیچ افیون و خواب ِهیچ افسانه!!!


نوشته شده در چهارشنبه 91/5/25ساعت 10:29 صبح توسط نازنین نظرات ( ) |

تنها نه پا شکست که سر تا به پا شکست
      
موجم، که انتهــای من ازابتـدا شکست          

در زندگـی  به  گلشن امیــد  بـارهــا
  
یا ناشکفته شاخ گلم ماند یا شکست

 همچون غرور ترد غریبان دردمند
    
دل در حصار بی کسیم بارها شکست    

 در پنجه های سرد و سیه مست احتیاج
 پولاد پرتوان غرور و حیا شکست    

 بس بی صدا شکست شکستم به زندگی
گویی که سُرمه  در بغل توتیا شکست

 حتی سکوت و بغض گلوگیر گریه نیز 
همچون دل و غرور و حیا بی صدا شکست

 یک آشنا به زندگی من نبود و من 
در حیرتم چگونه مرا آشنا شکست

 دیدم بسی شکنجه که لب وا کنم ولی 
رنج سکوت تا دم آخر مرا شکست

 از اوجــگاه ناز هنر تا نیاز عشق
بین از کجای زندگیم تا کجا شکست

 یک لحظه زاده گشته و هر لحظه مرده ام
زیرا که جزء جز ِ وجودم جدا شکست

 هرکس شکسته است ولی عاطفی چوموج
سر تا سر حیات ز سر تا به پا شکست 

                                            اسدا... عاطفی


نوشته شده در دوشنبه 91/4/19ساعت 1:8 صبح توسط نازنین نظرات ( ) |

 

از زندگی از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام

دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام

دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم
آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام

بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام

از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام

تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خسته ام

                                                           محمد علی بهمنی


نوشته شده در سه شنبه 91/3/30ساعت 10:44 عصر توسط نازنین نظرات ( ) |

دلم برایت یک ذره است
کی می شود که
ساعت وقارش را
با بی قراری من عوض کند
عقربه های تنبل!
آیا پیش از من
به کسی که معشوق را در کنار دارد
قول همراهی داده اید؟

                            "حسین منزوی"


نوشته شده در چهارشنبه 91/3/17ساعت 1:31 عصر توسط نازنین نظرات ( ) |

حالم؟ ... خوش نیست!
وقتی که یادت می رود از تاکسی پیاده شوی
وقتی که یادت نرفته اما حتی توانایی آن را نداری که به راننده بگویی بایستد
وقتی که تنها با شنیدن صدای بوق ممتد یک ماشین می فهمی درست وسط خیابان راه می روی
وقتی که تمام شب را ؛ نه از ترس و نه از سرما ، بر خود می لرزی
وقتی که ....
وقتی که ....
خوب معلوم است که یک جای کار می لنگد!

            حالم؟! ... نه! اصلا خوش نیست!!!


نوشته شده در یکشنبه 91/2/24ساعت 10:47 عصر توسط نازنین نظرات ( ) |

پشت سرت آب نخواهم ریخت ، چون ... باور نمی کنم رفتنت را !
گاه با کمی آب می توان ، "بغضـــــــــــی" را فروخورد !!!


نوشته شده در جمعه 91/1/18ساعت 6:59 عصر توسط نازنین نظرات ( ) |

من ؛ دخترکی  پشت  هزاران  دیوار
دلخوش شده به طعم پُکی از سیگار
از خلسه ی چشمان تو هم خسته شدم؛
ای از  من و  زندگانی  من  بیزار!


نوشته شده در پنج شنبه 91/1/10ساعت 9:53 عصر توسط نازنین نظرات ( ) |

اشک می ریزم و
با دستانم
محکم تر از همیشه دهانم را می فشارم
مبادا که بالا بیاورم
فریاد فرو خورده ای را که
وسعت سرزمین وجودم را فرا گرفته است!

***

به خیالت مهربانی می کنی اگر
پس از یک عمر ندیدن ها
یا لااقل تظاهر به ندیدن ها
بازگردی و بگویی دوستم داری؟

***

تو فقط اشک های مرا می بینی و
دست های فشرده شده بر دهان
               " باور کن این اشک ها از سر شوق نیست! "


نوشته شده در پنج شنبه 91/1/3ساعت 2:8 عصر توسط نازنین نظرات ( ) |

برف باریده است!
و رد پاهای خسته ات در کنار باغچه؛
زیباترین تصویری که از زمستان
در یاد من قاب می شود!!!

90/12/14


نوشته شده در سه شنبه 90/12/16ساعت 11:35 عصر توسط نازنین نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >
Design By : Pichak