بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
چشم و چراغ این همه شهریور!چشمت که باز از غم من تر شد؟!
حس و حال این روزهایم را منزوی مدت ها پیش غزل کرده است!!! امشب به یادت پرسه خواهم زد غریبانه پشت کدامین در کسی جز تو تواند بود؟ اینک صعودم تا به اوج عشق ورزیدن امشب به یادت مست مستم تا بترکانم بین تو و من این همه دیوار و من با تو؛ چون نبض من در هستی ام پیچیده می آیی گفتم به افسونی تو را آرام خواهم کرد امشب ولی می بینمت دیگر نمی گیرد تنها نه پا شکست که سر تا به پا شکست در زندگـی به گلشن امیــد بـارهــا همچون غرور ترد غریبان دردمند در پنجه های سرد و سیه مست احتیاج بس بی صدا شکست شکستم به زندگی حتی سکوت و بغض گلوگیر گریه نیز یک آشنا به زندگی من نبود و من دیدم بسی شکنجه که لب وا کنم ولی از اوجــگاه ناز هنر تا نیاز عشق یک لحظه زاده گشته و هر لحظه مرده ام هرکس شکسته است ولی عاطفی چوموج اسدا... عاطفی از زندگی از این همه تکرار خسته ام دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم بیزارم از خموشی تقویم روی میز از او که گفت یار تو هستم ولی نبود تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید محمد علی بهمنی دلم برایت یک ذره است "حسین منزوی" حالم؟ ... خوش نیست! حالم؟! ... نه! اصلا خوش نیست!!! پشت سرت آب نخواهم ریخت ، چون ... باور نمی کنم رفتنت را ! من ؛ دخترکی پشت هزاران دیوار اشک می ریزم و *** به خیالت مهربانی می کنی اگر *** تو فقط اشک های مرا می بینی و برف باریده است! 90/12/14
دنیای من بدون تو یعنی مرگ - حیف این دقیقه نیز که پرپر شد
آن روز ها حوالی فروردین دنیای من وسیع تر از این بود
خاتون !کدام پنجره نفرین کرد کاینگونه شادمانی ام آخر شد
هی ریشه زد درخت تمنایت ،هی برگ و بار داد ، ندانستیم
اینگونه سایه بر همه چیز انداخت اینگونه آن درخت تناور شد
تا دفترم که مشتی رخوت بود لبریز از جنون مصور شد
**
دیروز دیدمت که دلت تنگ است با واژه ها مجاب نخواهی شد
زان روزهای بد که نبودی تو، تنهایی ام هزار برابر شد
**
سرد است ای پرنده ی معصومم حالا ببند چشم قشنگت را
شاید که خواب مرهم دردی بود، شاید که صبح حال تو بهتر شد
بابک دولتی
در کوچه های ذهنم-اکنون بی تو ویرانه-
ای تو طنین هر صدا و روح هر خانه!
با هر صعود جاودان پیوند پیمانه
بغض تمام روزهای هوشیارانه
کز جان گره خورده ست این پیوند جانانه
گیرم که از تو بگذرم سنگین و بیگانه
عصیانی من! ای دل! ای بیتاب دیوانه!
تخدیر ِهیچ افیون و خواب ِهیچ افسانه!!!
موجم، که انتهــای من ازابتـدا شکست
یا ناشکفته شاخ گلم ماند یا شکست
دل در حصار بی کسیم بارها شکست
پولاد پرتوان غرور و حیا شکست
گویی که سُرمه در بغل توتیا شکست
همچون دل و غرور و حیا بی صدا شکست
در حیرتم چگونه مرا آشنا شکست
رنج سکوت تا دم آخر مرا شکست
بین از کجای زندگیم تا کجا شکست
زیرا که جزء جز ِ وجودم جدا شکست
سر تا سر حیات ز سر تا به پا شکست
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام
از حال من مپرس که بسیار خسته ام
کی می شود که
ساعت وقارش را
با بی قراری من عوض کند
عقربه های تنبل!
آیا پیش از من
به کسی که معشوق را در کنار دارد
قول همراهی داده اید؟
وقتی که یادت می رود از تاکسی پیاده شوی
وقتی که یادت نرفته اما حتی توانایی آن را نداری که به راننده بگویی بایستد
وقتی که تنها با شنیدن صدای بوق ممتد یک ماشین می فهمی درست وسط خیابان راه می روی
وقتی که تمام شب را ؛ نه از ترس و نه از سرما ، بر خود می لرزی
وقتی که ....
وقتی که ....
خوب معلوم است که یک جای کار می لنگد!
گاه با کمی آب می توان ، "بغضـــــــــــی" را فروخورد !!!
دلخوش شده به طعم پُکی از سیگار
از خلسه ی چشمان تو هم خسته شدم؛
ای از من و زندگانی من بیزار!
با دستانم
محکم تر از همیشه دهانم را می فشارم
مبادا که بالا بیاورم
فریاد فرو خورده ای را که
وسعت سرزمین وجودم را فرا گرفته است!
پس از یک عمر ندیدن ها
یا لااقل تظاهر به ندیدن ها
بازگردی و بگویی دوستم داری؟
دست های فشرده شده بر دهان
" باور کن این اشک ها از سر شوق نیست! "
و رد پاهای خسته ات در کنار باغچه؛
زیباترین تصویری که از زمستان
در یاد من قاب می شود!!!
Design By : Pichak |