تـو نيـستي و ايـن در و ديـوار هيـچوقـت...غـير از تـو مـن به هيچکـس انگـار هيـچوقـت...اينجـا دلـم بـراي تـو هِـي شور ميزنـداز خـود مواظـبت کـن و نـگـذار هيـچوقـت...
اخـبار گـفت شهر شما امـن و راحـت استمـن بـاورم نـميشود، اخـبار هيـچوقـت...
حيفــند روزهـاي جـواني، نـميشونداين روزهـا دو مرتـبه تکــرار هيـچوقـت
من نـيستم بيـا و فـراموش کـن مراکي بودهام بـرات سـزاوار؟... هيـچوقـت!
بـگـذار مـن شکـسته شوم تـو صبـور باشجـوري بـمان هميـشه که انگـار هيـچوقـت...
به تو عادت دارم
مثل پروانه به آتش, مثل عابد به عبادت
و تو هر لحظه كه از من دوري, من به ويرانگري فاصله مي انديشم
در كتاب احساس واژه فاصله يك فاجعه معنا شده است
تو توانايي آنرا داري كه به اين فاجعه پايان بخشي
نوشته هاي تو هم جالبن.از دل مياد.مشخصه