بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
اگر از کوی تو بویی به من رساند باد پ.ن : بالاخره با این غزل همراه همیشگی لحظات سخت زندگی ام از شک و تردید ها نجات پیدا کردم. :)
به مژده جان و جهان را به باد خواهم داد
اگرچه گرد برانگیختی ز هستی من
غباری از من خاکی به دامنت مرساد
تو تا به روی من ای نور دیده در بستی...
دگر جهان در شادی به روی من نگشاد
خیال روی توام دیده می کند پر خون
هوای زلف توام عمر می دهد بر باد
نه در برابر چشمی نه غایب از نظری
نه یاد می کنی از من نه می روی از یاد
به جای طعنه اگر تیغ می زند دشمن
ز دوست دست نداریم،هرچه بادا باد
ز دست عشق تو جان را نمی برد حافظ
که جان ز محنت شیرین نمی برد فرهاد.
نوشته شده در شنبه 93/2/27ساعت
2:10 صبح توسط نازنین نظرات ( ) |
Design By : Pichak |