بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
فواره وار، سربه هوایی و سربه زیر ماهی تویی و آب؛ من و تنگ؛ روزگار پلک مرا برای تماشای خود ببند ای مرگ می رسی به من اما چقدر زود مرداب زندگی همه را غرق می کند چشم انتظار حادثه ای ناگهان مباش فاضل نظری
چون تلخی شراب، دل آزار و دلپذیر
من در حصار تُنگ و تو در مشت من اسیر
ای ردپای گمشده باد در کویر
ای عشق می رسم به تو اما چقدر دیر
ای عشق همّتی کن و دست مرا بگیر
با مرگ زندگی کن و با زندگی بمیر
نوشته شده در شنبه 92/1/10ساعت
9:38 عصر توسط نازنین نظرات ( ) |
Design By : Pichak |