بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
گاه با خودم می اندیشم ، کاش می شد آدمی تمام زندگانی اش را در کوله پشتی اش می گذاشت و از این لحظات، از این مردمان به ظاهر دوست و در پشت صورتک ها و لبخند هایشان دشمن، می گریخت! به جایی می رفت که در آنجا لزومی نداشت برای حرف زدن ، هزار بار سخنانت را از قبل نشخوار کنی مبادا آن بگویی که نباید! مبادا برداشتی شود که نباید ! مبادا ... نباید ... طشت رسوایی ما از بام عرش افتاده است خدایا ! چه دنیای بدی خلق کرده ای ! یا شاید هم آدم های بدی آفریده ای!
من می خواهم حقیقت بودنم را رو به سوی مردمی فریاد بزنم که ... که ... که با نیش زبانشان قلب مرا نشانه رفته اند ! خدایا ! محمدی دیگر بفرست تا این بار به بندگانت که نه ! به مردمانت بگوید :
بینوا آن کس که می خواهد کند رسوا مرا!!!
Design By : Pichak |