سفارش تبلیغ
صبا ویژن































بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

به روی ما نگاه خدا خنده می زند
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم

پیشانی ار زداغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگویی خدا ، خدا!

ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع
بر رویمان ببست به شادی در بهشت
او می گشاید...او که از لطف و صفای خویش
گویی که خاک طینت ما را ز غم سرشت

ماییم... ما که طعنه ی زاهد شنیده ایم
ماییم...ما که جامه ی تقوا دریده ایم
زیرا درون جامه به جز پیکر فریب
از هادیان راه حقیقت ندیده ایم!

آن آتشی که در دل ما شعله می کشید
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود
دیگر به ما که سوخته ایم از شرار عشق
نام گناهکاره ی رسوا نداده بود

بگذار تا به طعنه بگویند مردمان
در گوش هم حکایت عشق مدام ما
«هرگز نمیرد آنکه زنده شد دلش به عشق
ثبت است در جریده ی عالم دوام ما»

(فروغ فرخزاد)


نوشته شده در یکشنبه 89/1/22ساعت 11:45 عصر توسط نازنین نظرات ( ) |

Design By : Pichak