سفارش تبلیغ
صبا ویژن































بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

گفتی چشم ها را باید شست! شستم ولی....

گفتی جور دیگر باید دید! دیدم ولی...

گفتی زیر باران باید رفت! رفتم ولی...

او نه چشم های خیس و نگاه شسته ام را ،

نه نگاه دیگرم را،

هیچکدام را ندید!

فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت:

دیوانه ی باران ندیده!!!


نوشته شده در شنبه 88/9/28ساعت 12:37 صبح توسط نازنین نظرات ( ) |

Design By : Pichak