• وبلاگ : بيا تا برايت بگويم چه اندازه تنهايي من بزرگ است
  • يادداشت : دختر 9 ساله!
  • نظرات : 0 خصوصي ، 2 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + چكاوك 

    "زمزمه در دادگاه"


    قرار بود يکي از ميان شما
    براي کودکانِ بي‌خوابِ اين خيابان
    فانوسِ روشني از روياي نان و ترانه بياورد.


    قرار بود يکي از ميانِ شما
    براي آخرين کارتون‌خوابِ اين جهان
    گوشه‌ي لحافي لبريز از تنفس و بوسه بياورد.


    قرار بود يکي از ميانِ شما
    بالاي گنبدِ خضرا برود،
    برود براي ستارگانِ اين شبِ خسته دعا کند.


    پس چه شد چراغِ آن همه قرار وُ
    عطرِ آن همه نان وُ
    خوابِ آن همه لحاف؟
    من به مردم خواهم گفت
    زورم به اين همه تزويرِ مکرر نمي‌رسد.


    حالا سال‌هاست
    که شناسنامه‌هاي ما را موش خورده است
    فرهاد مُرده است
    و جمعه
    نامِ مستعارِ همه‌ي هفته‌هاي ماست.

    "seyed ali salehi"
    + ..... 
    در افق هاي دور سايه اي مي خرامد خورشيدرا.
    چگونه مي شود که سايه و خورشيد با هم نسبتي داشته باشند؟
    مگر نور و ظلمت رابطه اي خواهند داشت!؟
    هيچ گاه‘هيچ زمان.
    اما...نه...عشق تنها سايه ايست که خورشيد زندگي را غروب نمي دهد.
    عاشقانه دوستت دارم.....