"زمزمه در دادگاه"
قرار بود يکي از ميان شما براي کودکانِ بيخوابِ اين خيابان فانوسِ روشني از روياي نان و ترانه بياورد. قرار بود يکي از ميانِ شما براي آخرين کارتونخوابِ اين جهان گوشهي لحافي لبريز از تنفس و بوسه بياورد. قرار بود يکي از ميانِ شما بالاي گنبدِ خضرا برود، برود براي ستارگانِ اين شبِ خسته دعا کند. پس چه شد چراغِ آن همه قرار وُ عطرِ آن همه نان وُ خوابِ آن همه لحاف؟ من به مردم خواهم گفت زورم به اين همه تزويرِ مکرر نميرسد. حالا سالهاست که شناسنامههاي ما را موش خورده است فرهاد مُرده است و جمعه نامِ مستعارِ همهي هفتههاي ماست.
"seyed ali salehi"