...و حال ، شب شده بود.چراغ روشن بود.و چاي مي خوردند.- چرا گرفته دلت، مثل آنكه تنهايي.- چقدر هم تنها!- خيال مي كنم دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستي.- دچار يعني - عاشق.- و فكر كن كه چه تنهاستاگر ماهي كوچك ، دچار آبي درياي بيكران باشد.- چه فكر نازك غمناكي !- و غم تبسم پوشيده نگاه گياه است.و غم اشاره محوي به رد وحدت اشياست.- خوشا به حال گياهان كه عاشق نورندو دست منبسط نور روي شانه آنهاست....
.................................................................
زيبا بود