تربيتم نکردند که با کبوترانِ تشنه از آب بگويم يا با چراغ، از کوچه وُ يا با چاقوي بيسوال، از تقسيم نان و هوا ... من به اين مواخذه پاسخ نميدهم من چه ميدانستم که از کوچه ميتوان حتي با چراغ و مسافر سخن گفت، يا چيزي شبيه فردا که نيامده بود. تربيتم نکردند که از ترس و از سکوت فاصله بگيرم من به انزواي آدمي در کنج گريه باور آوردم ......
درود بر شما