بارها گفته بودي از دام دوست کي کنم فکر جدايي؟
گفته بودي نيست پايان دوستي ما تا خدا دارد خدايي!!
گفتم از اين ترس دارم کز محبت روي پوشي
ساغر دوستي ننوشم از دلت مهرم زدايي
خنده مستانه کردي و در چشمم نگاه کردي و گفتي ؟
کم بگو از بي وفايي و از جدايي
حال اين منم تنها اسير درد هجران
حال اين منم بيگانه زهر آشنايي