تـو نيـستي و ايـن در و ديـوار هيـچوقـت...غـير از تـو مـن به هيچکـس انگـار هيـچوقـت...اينجـا دلـم بـراي تـو هِـي شور ميزنـداز خـود مواظـبت کـن و نـگـذار هيـچوقـت...
اخـبار گـفت شهر شما امـن و راحـت استمـن بـاورم نـميشود، اخـبار هيـچوقـت...
حيفــند روزهـاي جـواني، نـميشونداين روزهـا دو مرتـبه تکــرار هيـچوقـت
من نـيستم بيـا و فـراموش کـن مراکي بودهام بـرات سـزاوار؟... هيـچوقـت!
بـگـذار مـن شکـسته شوم تـو صبـور باشجـوري بـمان هميـشه که انگـار هيـچوقـت...