روزاي خيلي طلايي يادته؟ روز ترس از جدايي، يادته؟
شعراي کتاب درسي يادته؟ يادته گفتي مي ترسي ،يادته؟
دستمون تو دست هم بود يادته؟ غصه هامون کم کم بود، يادته؟
روياهاي آسموني ،يادته؟ قول دادي پيشم بموني، يادته؟روزاي بي غم و غصه يادته؟ ببينم اول قصه يادته؟
يادته فال هاي حافظ تو حياط ؟ يادته قسم جون شاخه نبات؟
گل سرخا رو نچيديم يادته؟ يه روزي هم و نديديم ؛ يادته؟
گوش نداديم به نصيحت، يادته؟ گشتنت دنبال فرصت يادته؟
دستات و ميخوام بگيرم يادته؟ راستي تو ، بي تو مي ميرم يادته؟
چيزي خواستيم از خدامون يادته؟ مستجاب نشد دعامون، يادته؟
چشمون زدن حسودا يادته؟ چشامون شد مثل رودا ، يادته؟
گفتي ما بايد جداشيم يادته؟ گفتي بايد بي وفاشيم ، يادته؟
گفتي عشق تو هوس بود يادته؟ گفتي خوب بود ولي، بس بود يادته؟
نمي دانم چه هنگام?از کدامين راه...ولي يکبار ديگر باز خواهم گشت...
تو را مي خواهم و دانم كه هرگز به كام دل در آغوشت نگيرم تويي آن آسمالن صاف و روشن من اين كنج قفس مرغي اسيرم ز پشت ميله هاي سرد تيره نگاه حسرتم حيران به رويت در اين فكرم كه دستي پيش آيد و من ناگه گشايم پر به سويت در اين فكرم كه در يك لحظه غفلت از اين زندان خاموش پر بگيرم به چشم مرد زندانبان بخندم كنارت زندگي از سر بگيرم در اين فكرم من و دانم كه هرگزمرا ياراي رفتن زين قفس نيست اگر هم مرد زندانبان بخواهد دگر از بهر پروازم نفس نيست ز پشت ميله ها هر صبح روشن نگاه كودكي خندد به رويم چو من سر مي كنم آواز شادي لبش با بوسه مي آيد به سويم اگر اي آسمان خواهم كه يك روز از اين زندان خامش پر بگيرم به چشم كودك گريان چه گويم ز من بگذر كه من مرغي اسيرم من آن شمعم كه با سوز دل خويش فروزان مي كنم ويرانه اي را اگر خواهم كه خاموشي گزينم پريشان مي كنم كاشانه اي را
من تو را باز کجا خواهم يافت ؟ جز در انديشه خويش و به جز قصه هجران و شکيب
چيست افسانه عمر . . . ؟
توي خاک باغ خونهيه روزي دست زمونهمارو کاشت با مهربونيپيش هم مثل دو دونهما تو باغ مأوا گرفتيمبارون اومد پا گرفتيمدوتايي تو خاک باغچهريشه کرديم جا گرفتيمغافل از رنگ گلامونغم فرداي دلامونتوي خاک زير يه بارونتوي باغ روي زمينگل اون شد گل سرخگل من زرد و غمگينگل اون گلهاي شاديگل من گلهاي درداون تو گلخونه ي گرمِمن اسير باد سرد
ندارم بالي پيش از اين در قفس گشودن
اما چه سود وقتي گشودن كه پر و بال ما رو بريدن
تقصير هر دومون بوده ما عشقو نشناخته بوديم
فقط يه قصر كاغذي تو رويامون ساخته بوديم