• وبلاگ : بيا تا برايت بگويم چه اندازه تنهايي من بزرگ است
  • يادداشت : تنها
  • نظرات : 1 خصوصي ، 7 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    روزاي خيلي طلايي يادته؟ روز ترس از جدايي، يادته؟

    شعراي کتاب درسي يادته؟ يادته گفتي مي ترسي ،يادته؟

    دستمون تو دست هم بود يادته؟ غصه هامون کم کم بود، يادته؟

    روياهاي آسموني ،يادته؟ قول دادي پيشم بموني، يادته؟

    روزاي بي غم و غصه يادته؟ ببينم اول قصه يادته؟

    يادته فال هاي حافظ تو حياط ؟ يادته قسم جون شاخه نبات؟

    گل سرخا رو نچيديم يادته؟ يه روزي هم و نديديم ؛ يادته؟

    گوش نداديم به نصيحت، يادته؟ گشتنت دنبال فرصت يادته؟

    دستات و ميخوام بگيرم يادته؟ راستي تو ، بي تو مي ميرم يادته؟

    چيزي خواستيم از خدامون يادته؟ مستجاب نشد دعامون، يادته؟

    چشمون زدن حسودا يادته؟ چشامون شد مثل رودا ، يادته؟

    گفتي ما بايد جداشيم يادته؟ گفتي بايد بي وفاشيم ، يادته؟

    گفتي عشق تو هوس بود يادته؟ گفتي خوب بود ولي، بس بود يادته؟



    نمي دانم چه هنگام?از کدامين راه...
    ولي يکبار ديگر باز خواهم گشت...

    تو را مي خواهم و دانم كه هرگز
    به كام دل در آغوشت نگيرم
    تويي آن آسمالن صاف و روشن
    من اين كنج قفس مرغي اسيرم
    ز پشت ميله هاي سرد تيره
    نگاه حسرتم حيران به رويت
    در اين فكرم كه دستي پيش آيد
    و من ناگه گشايم پر به سويت
    در اين فكرم كه در يك لحظه غفلت
    از اين زندان خاموش پر بگيرم
    به چشم مرد زندانبان بخندم
    كنارت زندگي از سر بگيرم
    در اين فكرم من و دانم كه هرگز
    مرا ياراي رفتن زين قفس نيست
    اگر هم مرد زندانبان بخواهد
    دگر از بهر پروازم نفس نيست
    ز پشت ميله ها هر صبح روشن
    نگاه كودكي خندد به رويم
    چو من سر مي كنم آواز شادي
    لبش با بوسه مي آيد به سويم
    اگر اي آسمان خواهم كه يك روز
    از اين زندان خامش پر بگيرم
    به چشم كودك گريان چه گويم
    ز من بگذر كه من مرغي اسيرم
    من آن شمعم كه با سوز دل خويش
    فروزان مي كنم ويرانه اي را
    اگر خواهم كه خاموشي گزينم
    پريشان مي كنم كاشانه اي را

    من تو را باز کجا خواهم يافت ؟ جز در انديشه خويش و به جز قصه هجران و شکيب

    چيست افسانه عمر . . . ؟

    توي خاک باغ خونه
    يه روزي دست زمونه
    مارو کاشت با مهربوني
    پيش هم مثل دو دونه
    ما تو باغ مأوا گرفتيم
    بارون اومد پا گرفتيم
    دوتايي تو خاک باغچه
    ريشه کرديم جا گرفتيم
    غافل از رنگ گلامون
    غم فرداي دلامون
    توي خاک زير يه بارون
    توي باغ روي زمين
    گل اون شد گل سرخ
    گل من زرد و غمگين
    گل اون گلهاي شادي
    گل من گلهاي درد
    اون تو گلخونه ي گرمِ
    من اسير باد سرد

    ندارم بالي پيش از اين در قفس گشودن

    اما چه سود وقتي گشودن كه پر و بال ما رو بريدن

    تقصير هر دومون بوده ما عشقو نشناخته بوديم

    فقط يه قصر كاغذي تو رويامون ساخته بوديم