بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
پشت سرت آب نخواهم ریخت ، چون ... باور نمی کنم رفتنت را ! من ؛ دخترکی پشت هزاران دیوار اشک می ریزم و *** به خیالت مهربانی می کنی اگر *** تو فقط اشک های مرا می بینی و
گاه با کمی آب می توان ، "بغضـــــــــــی" را فروخورد !!!
دلخوش شده به طعم پُکی از سیگار
از خلسه ی چشمان تو هم خسته شدم؛
ای از من و زندگانی من بیزار!
با دستانم
محکم تر از همیشه دهانم را می فشارم
مبادا که بالا بیاورم
فریاد فرو خورده ای را که
وسعت سرزمین وجودم را فرا گرفته است!
پس از یک عمر ندیدن ها
یا لااقل تظاهر به ندیدن ها
بازگردی و بگویی دوستم داری؟
دست های فشرده شده بر دهان
" باور کن این اشک ها از سر شوق نیست! "
Design By : Pichak |