سفارش تبلیغ
صبا ویژن































بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

باور نداشتم که گل آرزوی من
با دست نازنین تو بر خاک اوفتد
با این همه هنوز به جان می پرستمت
بالله ،اگر که عشق ،چنین پاک اوفتد

می بینمت هنوز به دیدار واپسین
گریان درآمدی که:«فریدون خدا نخواست»
غافل که من به جز او خدایی نداشتم
اما دریغ و درد نگفتی چرا نخواست

بیچاره دل! خطای تو در چشم او نکوست
گوید به من:«هر آنچه که او کرد خوب کرد»
فردای ما نیامد و خورشید آرزو
تنها سپیده ای زد و آنگه ... غروب کرد

بر گور عشق خویش شباهنگ ماتمم
دانی چرا نوای عزا سر نمی کنم؟
تو صحبت محبت من باورت نبود
من ترک دوستی ز تو باور نمی کنم

پاداش آن صفای خدایی که در تو بود
این واپسین ترانه تو را یادگار باد
ماند به سینه ام غم تو یادگار تو
هرگز غمت مباد و خدا با تو یار باد

دیگر ز پا فتاده ام ای ساقی اجل
جان تشنه ام، بریز به کامم شراب را
ای آخرین پناه من، آغوش باز کن
تا ننگرم پس از رخ او آفتاب را.

(فریدون مشیری)


نوشته شده در یکشنبه 89/1/22ساعت 11:43 عصر توسط نازنین نظرات ( ) |

مادر نگاه خسته و تاریکت
با من هزار گونه سخن دارد
با صد زبان به گوش دلم گوید
رنجی که خاطر تو ز من دارد

دردا که از غبار کدورت ها
ابری به روی ماه تو می بینم
سوزد چو برق خرمن جانم را
سوزی که در نگاه تو می بینم

آرام خنده می زنی و می دانم
در سینه ات کشاکش طوفان است
لبخند دردناک تو ای مادر
سوزنده تر از اشک یتیمان است

تلخ است این سخن که به لب دارم
مادر بلای جان تو من بودم
اما تو ای دریغ، گمان بردی
فرزند مهربان تو من بودم

چون شعله ای که شمع به سر دارد
دائم ز جسم و جان تو کاهیدم
چون بت تو را شکستم و شرمم باد
با آنکه چون خدات پرستیدم

شرمنده من به پای تو می افتم
چون بر دلم ز ریشه گنه باری است
مادر بلای جان تو من بودم
این اعتراف تلخ گنه باری است!!!

(دکتر علی شریعتی)


 



نوشته شده در یکشنبه 89/1/22ساعت 11:27 عصر توسط نازنین نظرات ( ) |

Design By : Pichak