بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
تنها نه پا شکست که سر تا به پا شکست در زندگـی به گلشن امیــد بـارهــا همچون غرور ترد غریبان دردمند در پنجه های سرد و سیه مست احتیاج بس بی صدا شکست شکستم به زندگی حتی سکوت و بغض گلوگیر گریه نیز یک آشنا به زندگی من نبود و من دیدم بسی شکنجه که لب وا کنم ولی از اوجــگاه ناز هنر تا نیاز عشق یک لحظه زاده گشته و هر لحظه مرده ام هرکس شکسته است ولی عاطفی چوموج اسدا... عاطفی
موجم، که انتهــای من ازابتـدا شکست
یا ناشکفته شاخ گلم ماند یا شکست
دل در حصار بی کسیم بارها شکست
پولاد پرتوان غرور و حیا شکست
گویی که سُرمه در بغل توتیا شکست
همچون دل و غرور و حیا بی صدا شکست
در حیرتم چگونه مرا آشنا شکست
رنج سکوت تا دم آخر مرا شکست
بین از کجای زندگیم تا کجا شکست
زیرا که جزء جز ِ وجودم جدا شکست
سر تا سر حیات ز سر تا به پا شکست
Design By : Pichak |