بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
برای سحر عزیزم: Every time we embrace;I go to that for away place; and know it’ll work out somehow , someway. we wish but all my heart could ever do . شاعر که شدم نردبانی بر می دارم ، پای پنجره ی پرسه های پسین پروانه می گذارم و به سکوت سلام آن روزها سرک می کشم. شاعر که شدم می آیم کنار کوچه ی کبوترها ، تاریخ یادگاری دیوار را پر رنگ می کنم و می روم. حدس می زدم شبی مرا جواب می کنی سر قرار عاشقی همیشه دیر کرده ای من از کنار پنجره تو را نگاه می کنی چه ساده در ازای یک نگاه پاک و ماندنی به خاطر تو من همیشه با همه غریبه ام و کاش گفته بودی از همان نگاه اولت
when we jast walk hand to hand. I am in never , never land .
Whenever I look into your eyes , I begin to get butterflies .
Then my heart skipe a beat.You are always in my mind ,
your face is all it can find. I think about you every day ;
Some say we’re dumb and foolish. Some say we should do as
Is tell you that I’ll always love you.
و قصر کوچک دل مرا خراب می کنی
ولی برای رفتنت عجب شتاب می کنی
و تو به نام دیگری مرا خطاب می کنی
هزار مرتبه مرا ز خجلت آب می کنی
تو کمتر از غریبه ای مرا حساب می کنی
که بعد من دوباره دوست انتخاب می کنی
Design By : Pichak |